سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه آفتی شده این وبلاگ نویسی ...

چه آفتی شده اند این وبلاگ نویسان ....! (چرا میزنی خب خودم رو دارم میگم من به شما چکار دارم)

.

.

.

یکبار دیگر همین خط قبلی را بخوان

بله با شما هستم ، نکنه فکر کردی شما خواننده ی مطلب من نیستی؟ یا من برای شخص خاصی نوشته ام؟

نه ! برای شما نوشته ام...

.

.

.

خواندی؟

میدانم که در این مرحله خیلی ها نخوانده به ابنجا رسیده اند .... بگذریم ..... عجب گیری دادی ها ....

.

.

.

ولی یکبار دیگر داخل پرانتز را بخوان ....

.

به نظرت ویرگول را باید بعد از من گذاشت یا بعد از میگم؟!

نطری نداری؟ ... نظری داری؟ ... همون اول بهش فکر کردی؟ ... فکر نکردی؟ ..... اصلا ارزش فکر کردن هم نداری ....

.

به نظر شما گوینده و مخاطب اون عجب گیری دادی چه کسانی هستند؟

من به شما ؟ شما به من؟  ... این هم بماند ...

.

.

کی ارزش فکر کردن نداره؟

من ارزش ندارم که به من فکر کنی؟‏ ... نوشته ها ارزش ندارن که بهشون فکر کنی؟ ... شما ارزش نداری که من بهت فکر کنم؟ .... من ارزش ندارم که اصلا بخوام فکر کنم .... شما .... کلمات ... حروف ... حرف ... حرف ....

.

آفت ، حرف .... هنوز هم نگرفتی ...... اگر دلت خواست بعد از نگرفتی علامت سوال بذار و دوباره بخونش ....

.

شده ایم آفت همدیگر

بله من و شما و این  !

وبلاگ و وبلاگ نویس و وبلاگ خوان

تند تند می نویسیم و بی فایده ... تند تند میخوانیم و بی مکث .... تند تند نوشته میشوند و بی مبنا ...

نوشته ها بازاری می شوند ... مشتری جمع کن .... نویسنده ها بازار یاب میشوند ... از این خانه به آن خانه .... خواننده ها مشتری میشوند .. پفک نباشد میروند یک مغازه ی دیگر ...

ذائقه هایمان عوض شده است .... پیتزا را به آبگوشت ترجیح میدهیم ! آخر رنگ و رویش بهتر است ! ظاهرش هم خارجیست ! کلاس دارد

.

وامان از دست این سرویس دهنده های وبلاگ ! که هر لحظه برای بالا رفتن آمار مشترکین و گرفتن تبلیغات بیشتر ما را به وبلاگ نویسی تشویق میکنند!

نوشته ها را حتی نمی خوانیم !

فقط همدیگر را تشویق به نوشتن میکنیم

آن هم با کلمات عجیب و غریب ! چرا آپ نیستی !! من آپم! و و و

خدا پدر کلید های کنترل سی و کنتر وی را بیامرزد! از آن راحت تر همین پارسی بلاگ! یک دکمه بزن دو هزار تا مطلب بدزد! ببخشید !! وارد وبلاگ خودت کن

 

عجب آفتی شده این وبلاگ!

عجب آفتی شده اند این وبلاگ نویسان ....

داری به تکرار جمله ها فکر می کنی ... اما تکراری نبودند .. فرق داشتند میگی نه ؟ یکبار دیگر بالای صفحه را بخوان

.

.

نه پدر جان !!

.

.

فرق عجب را با چه نمی گویم ...

فرق نگاه شما را به جمله ها می گویم ....

پس قبل از اینکه چیزی بگی ... یکم فکر کن ....

 

همین!


نوشته شده در  شنبه 87/11/12ساعت  11:28 عصر  توسط بیوتن 
  نظرات دیگران()

سیلور من یعنی مرد نقره ای .

 

بی حرکت که بماند با یک مجسمه فلزی هیچ! تفاوتی ندارد.

 

تازه خودش را که تکان بدهد ، دست بالا مثل یک آدم آهنی (Robot) می شود

موی نقره ای ،‏لباس نقره ای ، کفش نقره ای ، دست نقره ای ...

 

فقط دودوی مردمک چشم های خاکستری ش هستند که نوعی از حیات را در او نشان می دهند، تازه اگر آن پلک های سنگین نقره ای بگذارند ...

 .

.

.

 

زیر نویس:‏

1- حرف زیاد دارم برای نوشتن ، اما قصد ندارم تند تند بنویسم ... می دانی چرا؟

چون عادت کرده ایم که به سرعت بگذریم

یه زمانی وبلاگ ها و وبلاگ نویس ها کم بودند و وبلاگ خوان ها زیاد ... ما هم شروع کردیم به نوشتن ..

بعد سرویس های وبلاگ و وبلاگ نویس ها زیاد شدند و وبلاگ خوان ها کم

دیدم خودم دیگه فقط به فکر نوشتن هستم .. کمتر م یخوانم و می فهمم .. اگر هم بخوانم برای رفع تکلیف است و دید و بازدید .. مسایل دیگری هم دست به دست هم داد و من از اینجا سر در آوردم ....

پس کم کم می نویسم ... برای آنان که می آیند و می خوانند .. نه برای آنان که می آیند ببینند آپ شده یا نه!

حتی اگر آنان فقط خودم باشم :) پس ملامتم نکنید

 

2- متن ها فعلا برداشت هایی است از کتاب بیوتن نویسنده ی توانا رضا امیرخانی ... چند کلمه ای را بعضا تغییر داده ام

اما در پشت این کپی ها از صفحات کتاب می توانید شرح حال وبلاگ و وبلاگ نویس را بیابید

پس یه بار دیگه بخونید :)

 

3- از خواهر خوبم و اولین خواننده ی وبلاگم هم که مرا تشویق به نوشتن میکند کمال تشکر را دارم (http://shabshekan0313.parsiblog.com)


نوشته شده در  جمعه 87/11/4ساعت  6:47 عصر  توسط بیوتن 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خونه زندگی
نمیشه!
آقای هاشمی متاسفیم!
باور بفرمائید من خر هستم!
درد مردم؟!
[عناوین آرشیوشده]